چاپ اول: پاییز 1398 – (3000 جلد)
چاپ دوم: پاییز 1399 (2000 جلد)
چاپ سوم: زمستان 1401 (5000 جلد)
***
یکی نبود، یکی نبود. هیچکس نبود. فقط خدا!
روباهِ دُمبور با چشمهای شور، فکرهای ناجور، کلاه پیچپیچ، دستهاش پُر از هیچ، پیر شده بود، پیرِ پیرِ پیر. دیگر خبری از زرنگبازیها و چابکدویدنها و خرگوش و موش و پرنده و مرغ و خروس شکار کردنهایش نبود. او حتی نایِ شکار کردنِ یک موشکور هم نداشت. این بود که تصمیم گرفت از فکرهای ناجورش برای سیرکردنِ شکمش استفاده کند.
روباه دُمبور، هی فکر کرد و رفت. هی فکر کرد و آمد. هی فکر کرد و رفت. هی فکر کرد و آمد! تا اینکه از دور خری دید که تنهایی توی مـَرغزار، علف میخورد. چشمش که به خر افتاد، «بینگ!!!» از مُخش جرقهای شنید!
پس شروع کرد به آواز خواندن: «روباه دُمبور با چشمای شور، فکرای ناجور، کلاه پیچ پیچ، دستاش پُر از هیچ، میره تجارت، شایدم غارت، پول در بیاره، پول فراوون، بشه صاحبِ کلی آب و نون!»
خر تا روباه را دید و حرفهایش را شنید، گفت: «عمو روباه جون! منم میبری؟ برا نوکری، برا باربری!؟»
روباه دُمبور گفت: « باشه عزیزم. شرطش اینه که سوارت بشم.»
خر قبول کرد و هردو به سوی سرنوشت به راه افتادند…